دسته‌ها
روزنوشته

سرعت زندگی

مدتی بود که همه‌ی کارهایی که دوست داشتم را لیست کرده بودم و تلاش می‌کردم همه‌ی آنها را انجام دهم. هرکدام از این کارها برای خود پروژه‌ی زمانبری هستند. اما چون آرام آرام به لیست کارهایم اضافه می‌شدند (و بعضی ها هم آرام آرام حذف می‌شدند)، ذهنم به داشتن همه‌ی آن‌ها عادت کرده بود. این باعث شده بود که در عمق ذهن خود همواره در عجله باشم که سریع تر کار کنونی را تمام کرده و به سراغ کار بعدی بروم. نوعی عجله و استرس برای انجام کارها.

خوشبختانه این مشکل را متوجه شدم و از آن روز در حال تلاش برای کم کردن این ذهنیت هستم. ابتدا یک روز به خودم استراحت دادم و هر زمان که برای کاری به صورت غیر ارادی عجله می‌کردم، عمدا سرعت انجام آن را حتی از مقدار معمول کمتر می‌کردم تا به ذهنم اخطار بدهم که قرار نیست در این مورد به حرفش گوش کنم. اما این اتفاق این سوال را برایم پیش آورده که سرعت زندگی را چگونه باید تنظیم کرد؟ آیا باید به سمت مشکلات شیرجه بزنیم یا آرام آرام به آن داخل شویم؟

در اینکه انسان‌ها تحت فشار می‌توانند قابلیت‌های جدیدی بروز دهند شکی نیست. اما آیا برای یادگیری هم این قانون صادق است از طرفی هم بیماران به تعویق انداز -مانند من- نیاز به حداقل فشار بیرونی دارند تا کاری انجام دهند. از طرفی هم به کرات دیده‌ام زمانی که ذهنم به شدت در تلاش برای حل مسئله و رسیدن به سوالات جدید است، هرچند سرعت حل مسئله‌ی کنونی را [شاید] کمی بیشتر کند، اما قطعا از یادگیری بلند مدت خود می‌کاهد.

شاید یک راه حل این باشد که زمان‌های یادگیری و استفاده از یادگیری (امتحان پس دادن) را جدا کنم و قسمت اول را با آرامش تمام و خونسردی پیش ببرم و در مقابل قسمت دوم را تحت فشار انجام دهم. اما این تقسیم بندی را برای بسیاری از فعالیت‌ها نمی‌توان کاملا در قسمت یادگیری یا استفاده قرار داد. (اتفاقا شاید این گونه از فعالیت‌ها اهمیت بیشتری هم داشته باشند، زیرا توانایی‌های افراد را به چالش می‌کشند.)

در نهایت مفیدترین (و البته سخت‌ترین) حالتی که به ذهنم می‌رسد این است که ظرفیت ذهن خود را برای تحمل استرس‌ها بیشتر کنم تا با وجود فشار خارجی در بهترین حالت برای یادگیری هم قرار بگیرم. اگر میکرو اکشنی برای رسیدن به این حالت مطلوب یا حتی روش بهتری برای مدیریت فشار و یادگیری دارید خوش‌حال می‌شوم آن را بیان کنید.

دسته‌ها
روزنوشته سیستم‌های پیچیده

استقلال

پیش‌نوشت: این مطلب از سر لج نوشته شده. فقط برای اینکه چیزی نوشته باشم، وبلاگی را به صورت شانسی باز کردم، عنوان اولین نوشته‌ی آن را خواندم و بی توجه به محتوای آن، هرچه در مورد عنوان آن به ذهنم رسید نوشتم. اصلا در ابتدای متن نمی دانستم می‌خواهم به چه چیزی برسم. (و حتی قصد هم نداشتم که برسم)

در تئوری احتمال استقلال دو واقعه از هم، یعنی وقوع واقعه‌ی اول، تاثیری در احتمال وقوع رابطه‌ی دوم نمی‌گذارد و بلعکس. استقلال همیشه نسبت به یک واقعه یا چیز دیگر بررسی می‌شود. مثلا وقتی می‌گویند شخصی در خورد و خوراک خود مستقل شده احتمالا منظورشان این است که اگر خانواده‌ی شخص هم برای او چیزی آماده نکنند احتمالا او می‌تواند خودش غذایی بپزد. کم پیش می‌آید منظورمان این باشد که او می‌تواند بی نیاز از همه چیز (من جمله اجاق گاز و مواد خام و حتی پول(!) ) از هیچی، غذایی تولید کند. شاید این استقلال حتی به این معنی باشد که شخص هر شب از بیرون غذا سفارش می‌دهد. (مستقل از همه چیز، غیر از رستوران و پول) وقتی کشور الف از کشور ب مستقل است یعنی داشتن یا نداشتن مراوده‌ی مستقیم با کشور ب، تغییر محسوسی در شرایط کشور الف ایجاد نمی‌کند و حتی در صورت قطع مراودات، می‌تواند کشورهای دیگر را جایگزین آن کند. [منظورم معنای عام استقلال است. معنای خاص استقلال در سیاست تفاوت جدی با موضوع حرف من دارد] عموما هر چه وقایعی که بر شرایط موجود تاثیر می‌گذارند کمتر می‌شود، وضع کنونی را مستقل تر فرض می‌کنیم. برای مثال مستقل‌ترین کشور از دنیا: کره شمالی. (در عوض به شدت وابسته به تصمیمات رهبرش)

وقتی می‌خواهیم از اطرافیان خود مستقل شویم، لزوما به این معنی نیست که می‌خواهیم تمامی نیازهایمان را خودمان تامین کنیم. که با این تعریف احتمالا مستقل ترین قشر، باقیمانندگان عصر غارنشینی هستند. حتی اگر چنین چیزی ممکن باشد و ما هم توان آن را داشته باشیم، گاهی اوقات ترجیح می‌دهیم، استقلال و قدرت عمل بیشتر در موضوعی را به بهای وابستگی در جهاتی دیگر بدست بیاوریم. انسان‌های اولیه با یکجا نشینی، تا حدودی از آب و هوا مستقل، اما به خانه وابسته شدند.

ما هم از خانواده‌ی خود کمی مستقل، اما به شغل خود وابسته می‌شویم. (استقلال مالی)

از سازمان دیگران کمی مستقل، اما به سازمانی که خودمان راه اندازی کردیم وابسته می‌شویم. (کارآفرینی)

اما این بازی مستقل شدن و وابسته شدن تا کجا ادامه دارد؟ با حرکت به چه سمتی بیشتر احساس رضایت می‌کنیم؟ به چه چیزهایی ترجیح می‌دهیم وابسته باشیم و به چه چیزهایی کمتر وابسته باشیم؟

من احساس می‌کنم انگار که عموما از وابستگی زیاد به هرچیزی فراری هستیم و سعی می‌کنیم آن را از بین ببریم. در عوض وابستگی‌های کوچک جدید ایجاد می‌کنیم که شاید در مجموع به همان اندازه وابسته باشیم. (یا حتی بیشتر.) اما نکته‌ی خوشحال کننده برای ما این است که توانستیم این وابستگی بزرگ را به چند وابستگی کوچک‌تر تقسیم و خورد کنیم. در عوض وابستگی به یک کشور، به ده‌ها کشور وابسته می‌شویم. در عوض وابستگی به یک نفر، به صدها نفر وابسته می‌شویم. در این حالت در صورت تهدید شدن هر کشور یا شخص، ما تاثیر کمتری از آن دریافت می‌کنیم.

این بخش آخر من را به یاد سیستم‌های پیچیده می‌اندازد. در سیستم‌های پیچیده، به سختی می‌توان حالت کنونی سیستم را حاصل یکی از اجزای آن دانست. اما در عوض تک تک اعضای سیستم در وضعیت کنونی آن (هرچند کوچک) موثرند. در استعاره‌ی مفهومی نسیم طالب، آن راننده تاکسی، به مردمی که هر روز به آن‌ها سرویس می‌دهد وابسته است، اما مرگ و زندگی یکی از آن افراد تاثیر چندانی بر درآمد او ندارد اما همچنان مقدار کمی وابسته است. از طرف دیگر کارمند بانک، برای درآمد خود فقط به بانک وابسته است. این گستردگی و پخش وابستگی باعث می‌شود که راننده‌ی تاکسی هرروز با تهدیدهای کوچکی مواجه شود اما احتمالا همواره می‌تواند در مقابل این تهدیدها دوام بیاورد. (Survive کند.) در عوض کارمند بانک عموما با خیال راحت تری زندگی می‌کند اما در صورت مواجه شدن بانک با تهدید، سرنوشت سختی در انتظار آن کارمند خواهد بود.

شاید ما انسان‌ها هم برای تجربه‌ی تعالی، ناخودآگاه در حال تلاش برای پیچیده‌تر شدن هستیم و اوج کمال را در نقطه‌ای می‌یابیم که به همه چیز وابسته باشیم اما هیچ چیز به تنهایی نتواند تهدید مهمی برای ما باشد.

پی‌نوشت: طاهره خباری عزیز لطف کرده و نوشته‌ای تکمیلی در این مورد منتشر کرده. خواندن آن می‌تواند به فهم بخش آخر (سیستم‌های پیچیده) کمک کند.

دسته‌ها
روزنوشته

استودیو گروسیان

چند روز پیش به بهانه‌ی صحبت با دوست عزیزم علی گروسیان، به دفتر کار برادرش سری زدیم. استودیو گروسیان، نام گروه آنها بود. علی لطف کرد و سایتشان را هم به من معرفی کرد. آنطور که نوشته‌اند از طراحی گرافیک تا پیاده‌سازی پروژه‌های وب انجام می‌دهند. از همان ابتدای مواجهه با محیط کارشان، حرفه بودنشان محسوس بود. اما هرچه بیشتر با آنها آشنا میشدم، این حس بیشتر تقویت می‌شد. (شاید شما هم بخواهید سری به سایت استودیو گروسیان بزنید. برای من کمپین۳۶۰ درجه‌ی صبا ویژن بسیار دلنشین بود.)
برای آشنایی بیشتر با کارهایشان، جستجویی هم انجام دادم و وبلاگشان را هم پیدا کردم. یک ساعت زمان برد تا بتوانم اکثریت آن را بخوانم. قبل از اینکه این پست را بنویسم هم در تلاش بودم بخشی از مطالبی که یاد گرفتم را عملی کنم. باید در روش‌های هشتگ گذاری و عنوان نویسی تجدید نظر اساسی می‌کردم.
به جرئت می‌توانم بگویم از حرفه‌ای ترین وبلاگ‌هایی بوده که تا الان در فضای وب فارسی دیده‌ام. می‌توان تولید محتوای اصیل را در جای جای آن مشاهده کرد.
پی‌نوشت: به این بهانه دوست دارم از طراح لوگوی وبلاگم خانم الناز صداقت هم تشکر کنم که با وجود زمان آزاد کمی که داشتند، قبول زحمت فرمودند و آن را به زیبایی به پایان رساندند. به کمک ایشان حداقل یکی معیارهای توصیه شده (لوگو) که در وبلاگ گروسیان خواندم را می‌توانم داشته باشم.

دسته‌ها
اجتماعی

ترامپ، ماسک، روحانی

ایلان ماسک, دونالد ترامپ, حسن روحانی

چندی پیش خبری خواندم مبنی بر ملحق شدن ایلان ماسک (مدیر افسانه‌ای تسلا موتورز) و تراویس کلانیک (مدیر اوبر) به تیم مشاوره اقتصادی دونالد ترامپ.(+) واکنش‌ها به این خبر بسیار مختلف بود. برخی آن‌ها را حزب باد نامیدند، بعضی عروسک خیمه شب بازی، بعضی دورو، بعضی شجاع… در این که قبل از انتخابات این دو نفر، علاقه‌ای به انتخاب شدن ترامپ نداشتند هیچ تردیدی نیست. اما چه شد که حالا به حلقه‌ی نزدیکان او وارد شدند؟

بسیاری از فعالان سیاسی و اقتصادی ایران، برای سرنوشت ایالات متحده آمریکا در دوران ریاست جمهوری ترامپ، سناریویی همانند ۸ سال ریاست محمود احمدی‌نژاد پیشبینی می‌کنند. اما نویسنده‌ی این مطلب، به بهانه‌ی همین خبری که در قسمت قبل دیدیم، نظر دیگری دارد. آمریکای ترامپ، ایران احمدی‌نژاد را تجربه نخواهد کرد، نه فقط به دلیل آنکه هم اکنون قدرت کمپانی‌های گافا (گوگل، اپل، فیسبوک و آمازون) بیش از دولت است، نه فقط به دلیل وجود بانک مرکزی مستقل و مقتدر، بلکه به دلیل آنکه افرادی مانند ماسک و کلانیک، مستقل از مرزبندی و جناح‌گیری، همواره برای استیلای (بخوانید کاهش آسیب) سیستم تلاش می‌کنند. افرادی که می‌دانند با گوشه‌گیری و گله گذاری و مانور روشن‌فکری نمی‌توانند نقشی در بهبود وضعیت داشته باشند. افرادی که وقتی کاستی‌های شخصی در سیستم را می‌بینند، قبل از آنکه از زبان‌شان برای تخریب شخص استفاده کنند، مغز و بازوی خود را برای کمک به سیستم به کار می‌اندازند. افرادی که آموخته‌اند بهترین اعتراض، بهتر کار کردن است. همین نخبگان هستند که در نهایت جامعه را قدمی به جلو هل می‌دهند.

شاید داشتن فقط چند نفر از این قشر برای نجات یک جامعه کافی نباشد، اما تاریخ همواره نشان داده که هر حرکت بزرگی، با جسارت و پیش‌دستی چند دیوانه آغاز می‌شود. دیوانگانی که شاید در این مسیر به بی اصالتی یا خود فروشی متهم شوند. (همانطور که علی مطهری شد.) شاید حمایت‌های قبلی خود را از دست بدهند.(همانطور که علی لاریجانی از دست داد.) شاید حتی عمرشان به دیدن نتایج کارهایشان کفاف ندهد. اما نمی‌توانند این چرخه‌ی معیوب را تحمل کنند.

برای بنده‌ی حقیر، حسن روحانی، بیش از آن که رئیس جمهوری ایران باشد، نماد و جلوه‌گاه اراده‌ی مردم برای داشتن این روحیه و نگاه سیستمی است. قطعا در طی این چند سال، او رئیس جمهور ایده‌آلی نبوده، اما توانسته حمایت بسیاری از هر دو جبهه‌ی ایران را فارغ از مرزبندی‌های قبلی، تا حدودی داشته باشد. هرچند شاید به هر دلیلی قاطبه‌ی حامیان او متمایل به جناح خاصی باشند، اما فراموش نکنیم که بسیاری از مهره‌های مهم و وزن‌دار جناح دیگر هم از او حمایت کرده‌اند یا حداقل مخالف کامل او نبوده‌اند. او نماینده‌ی مردمی‌ست که از دشمنی و جنگ سرد داخلی خسته شده‌ بودند و می‌خواستند افق دید زمانی و مکانی خود را به بیش از این چند سال و به فراتر از این مرزها ببرند. به همین دلیل، بنده فکر می‌کنم بهتر است کارنامه‌ی واقعی حسن روحانی را نه در پایان دولتش (چه چهار و چه هشت سال) بلکه شاید ده یا بیست سال پس از رفتنش بهتر بتوان بررسی کرد. زمانی که احتمالا آثار این روند قابل رویت و تجربه باشند.

دسته‌ها
یادهست

یادهست وحید شیرازی

وحید شیرازی

می‌گویند مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین لحظات زندگی انسان نه در هیاهو و ترس و هیجان و خوشحالی، بلکه در لحظه‌ای تامل و درنگ، یک قدم اضافه برداشتن، یک کار ساده را متفاوت انجام دادن شکل می‌گیرد. لحظاتی که احتمالا تا مدت‌ها اثرش را درک نکنی، اما اگر روزی بایستی و گذشته را بنگری برایت مثل ستاره چشمک می‌زند. آشنایی با وحید شیرازی هم برای من از همین جنس بوده. روزی که آگهی دوره‌ی ایده پردازی او را روی بورد دانشگاه دیدم، به خوبی در یادم هست.

در معرفی خودش گفت که مکانیک شریف خوانده، و پس از آن هم MBA همانجا. از زمان دانشجویی در بازار سرمایه (بورس) فعال است و مدتی هم در وزارت نفت مشغول بوده که البته در زمان نفت صد دلاری، سقوط قیمت نفت را پیش‌بینی می‌کند و برای اثبات باور آن، استعفایش را تقدیم می‌کند. زمانی که کارگاه برگزار می‌شد، از مدیران شرکت لوتوس پارسیان (زیرمجموعه بانک پارسیان) بود. اما پس از مدتی از آن هم خارج می‌شود. او هم اکنون سرمایه گذار یا اصطلاحا Angel Investor استارتاپ موفق ترب است. اما چیزی که او را اینقدر برایم دوست داشتی می‌کند هیچکدام از این‌ها نیست.

همیشه به آینده امیدوار است و لبخند بر لب دارد. روزهایی بوده که به دلایلی که فقط در این مرز و بوم دیده می‌شود مبالغ بزرگی را در بورس از دست داده. شاید هر که جای او بود، زمین و زمان را نفرین می‌کرد. اما او از تجربه‌ای که کسب کرده می‌گوید و این که در تلاش‌های بعدی این اشتباه را تکرار نخواهد کرد. با گذشت آن کارگاه و چند دوره‌ی دیگر، جمعی از شرکت کنندگان (من جمله بنده) ارتباط خود را با او حفظ کرده‌ایم و امید داریم تا با کمک همدیگر و سینرژی تخصص‌های مختلف افراد، بتوانیم گام‌های اولیه را برای پیشرفت برداریم. در جامعه‌ی کنونی فناورانه‌ی ایران که (هنوز نتوانسته به خود را لایق عبارت اکوسیستم کند و) همه از ضعف دیگران و مشکلات ساختاری سخن می‌رانند، او برای پیشرفت همگی ما تلاش می‌کند و در عبور یکی یکی از موانع همراه ماست.

وحید شیرازی و ایمان نظری

هرکس جای او بود شاید چندین بار از ما ناامید شده بود. یا شاید حتی ما از اطرافش پراکنده می‌شدیم. ولی روحیه‌ی دوست داشتنی او باعث شده جمعی شاداب و پویا تشکیل شود که به صورت منظم جلسات مفید دارند و حتی سایتی هم برای انتشار بخشی از بحث‌های خود ایجاد کرده‌اند. (ایده پردازی شریف) برخورد با برخی افراد، می‌تواند مسیر زندگی هرکسی را تغییر دهد. وحید شیرازی یکی از آن‌هاست. برایتان همچین افرادی آرزومندم.

پی‌نوشت: یادهست کمپینی‌ست که به کوشش سجاد سلیمانی عزیز راه افتاده. در اعتراض به یادبودهایی که بوی بیات شدن از آن به مشام می‌رسد. حیفم آمد با انتشار آن در اینستاگرام، این کمپین زیبا و مردی به این ماهی، بین عکس‌های یهویی ساندویچ شود.