دسته‌ها
روزنوشته کتاب‌ها

کمتر ترجمه کنید

مدت نسبتا زیادی از آخرین مطلب وبلاگ گذشته بود. گفتم به بهانه‌ی مراوداتی که با امین آرامش عزیز داشتم آپدیتش کنم. طی دو پروسه جداگانه، بنده هم سعادتمند شدم تا در رادیو کار نکن حضور داشته باشم و هم گپ و گفتی در مورد شغلِ مختلف‌الاسمِ دیتا ساینتیست [یا دیتا ماینر/ متخصص داده/ دانشمند داده(!)] داشته باشیم.

مطلب مرتبط رادیو کار نکن / فایل صوتی در تلگرام (نیازمند فیلترشکن)

معرفی شغل داده کاوی (/ دیتا ساینس)

حالا که پست خالی گیر آوردم، بذارین یکمی هم در مورد کتاب‌های ترجمه شده غر بزنم. تصمیم گرفتم دیگه کتاب‌هایی که دوست دارم رو ترجمه شده نخونم. این تصمیم رو در پی سه تجربه‌ی بسیار بد مجبور شدم بگیرم.

تجربه‌ی اول مربوط به کتاب «جنبه‌ی مثبت بی‌منطق بودن» دن اریلی بود که توسط «اصغر اندرودی» ترجمه شده. بعضی از قسمت‌های کتاب به وضوح خروجی کلمه‌به‌کلمه‌ی «گوگل ترنسلیت» بود و مترجم حتی به خودش زحمت نداده بود یک بار اون قسمت رو بخونه. در نتیجه یه بار باید فارسیش رو می‌خوندم و حدس می‌زدم که معادل انگلیسیش چی بوده (خوشبختانه با گوگل ترنسلیت زیاد کار کرده بودم) و بعد از یک مرحله ترجمه‌ی معکوس، تلاش کنم که متوجه منظور نویسنده بشم.

«حقایق بی صداقتی»، دوباره از دن اریلی، تجربه‌ی دوم بود. (متاسفم دن عزیز.) «مرضیه سادات کاظمی» مترجم این کتاب بود. از این شخص هم نمی‌گذرم. یه بار توی گودریدز در مورد سبک ترجمه‌ی ایشون نوشتم. اجازه بدید فقط نقل کنم:

مثل همه کتاب‌های دن آریلی عالیه اما پیشنهاد اکید من این هستش که حتما نسخه‌ی زبان اصلیش رو بخونین.
متاسفانه رفته رفته ترجمه‌ی کتاب نامفهوم‌تر میشه. اوایل با نامفهوم بودنش کنار می‌اومدم اما یه جایی رو هرچند بار که خوندم نتونستم متوجه بشم و دست به دامن نسخه‌ی زبان اصلی شدم تا منظور دن آریلی رو بفهمم. اونجا فهمیدم مترجم نه تنها نتونسته مفهوم رو درست منتقل کنه، بلکه حتی بعضی جاها رو اشتباه گفته. ضمنا از جملاتی که کلا ترجمه نکرده بگذریم.
نمونه: صفحه‌ی ۱۲۸، پاراگراف آخر نوشته شده «داوطلبین به طور متوسط ده ماتریس کمتر … گزارش دادند» در صورتی که نسخه زبان اصلی گفته شده داوطلبین به طور متوسط ده ماتریس گزارش دادند.
یا توی همین قسمت وقتی مترجم نتونست عبارت Madoff رو ترجمه کنه، عبارت Madoff Experiment رو با عبارت «آزمایش آخر» خطاب می‌کرد و همین باعث شده بود یکم که جلوتر رفت و یه آزمایش دیگه هم اضافه شد، نتونه اون دوتا رو از هم متمایز کنه و کل متن نامفهوم شده بود.

https://www.goodreads.com/review/show/1953186043?book_show_action=false&from_review_page=1

و سومین تجربه هم در مورد کتاب «شیرجه در خوشبختی» دنیل گیلبرت هستش. مترجم «فیروزه مهرزاد». این بار دیگه زود به راه راست هدایت شدم و توی همون مقدمه فهمیدم نباید این کتاب رو ادامه بدم. اگر انتظار دارید مترجم تونسته باشه طنز ظریف گیلبرت دوست‌داشتی رو منتقل کنه حسابی کور خوندید. باید سطح انتظاراتتون رو در همین حد که از حرف اصلی گمراه نشید پایین بیارید. که البته بعید می‌دونم بازم انتظاراتتون برآورده بشه. از مطالعه‌ی مقدمه‌ی کتاب میشه فهمید که مترجم اصلا متوجه منظور نویسنده نشده و فقط داره تلاش می‌کنه تا کلمه‌ای بدون ترجمه باقی‌نمونه و اون‌ها رو به هم بچسبونه.

قدیما برای اینکه بعد از یه مدت طولانی کتاب انگلیسی خوندن، انرژیم تحلیل نره و بی‌انگیزه نشم، بین دو کتاب زبان اصلی، یه کتاب فارسی (یا ترجمه شده) می‌گنجوندم تا دوباره توان خوندن به دست بیارم. اما با این وضع ترجمه‌ها به این نتیجه رسیدم که گاهی خوندن به زبان خارجی می‌تونه راحت‌تر از خوندن به زبان مادری باشه و حتی شاید موجب تمدد اعصاب.

مترجم‌ها کار سختی دارن. اگر قرار باشه کارشون رو خوب انجام بدن، خواننده نباید اصلا متوجه حضور مترجم بشه و احساس کنه که با نویسنده یه گوشه‌ای خلوت کرده. اما اگر بد ترجمه کنن این خلوت عاشقانه رو به هم می‌زنن. بعضی مترجم‌ها هم مثل این سه مورد بالا بیشتر «بِین» نویسنده و خواننده می‌شینن و مانع صحبت‌های عادی هم میشن.

خلاصه اگر کتابی رو خیلی دوست دارید شاید بهتر باشه روی مترجم کتابش ریسک نکنید و مستقیما سراغ نوشته‌های خود نویسنده برید.

دسته‌ها
روزنوشته کتاب‌ها

دسکتاپ آزاد شد

به پوریا صفرپور قول داده بودم که دیروز (دوشنبه) رو نرم تلگرام. اما طی یک اشتباه سهمگین، چشمم به صفحه‌ی نحس این نرم‌افزار باز شد. (پوریا جان شرمنده) وقتی یادم اومد جوری آه از نهادم بلند شد که دوست کنار دستم فکر کرد کشتی‌هام به گل نشسته. البته همچین حسی رو هم داشتم. در اولین قدم برای رهایی از این حس، نرم‌افزار تلگرام دسکتاپ رو حذف کردم تا دیگه چشمم به روی سیاهش وا نشه. همچنین خودمو تنبیه کردم و اون دوره‌ی دوری از تلگرام رو تا صبح چهارشنبه تمدید کنم. دیدم هنوز آروم ندارم، پوریا هم که دم دست نبود، به جاش دوست کناریم رو به یه قهوه دعوت کردم. (پوریا یه نوشیدنی از من طلب داری.)

ترکمن‌ها یه اصطلاح جالبی دارن که وقتی به چیزی که می‌خواستن نمی‌رسن، میگن «بَرفید بُلْسن».احتمالا دوستان ترک حدس می‌زنن که مصدر بُلما[خ]، معادل همون اولماخِ خودشونه. این اصطلاح یعنی که امید دارن خیری تو کار بوده باشه و به نتیجه‌ای بهتر از چیزی که می‌خواستن برسن. و اگه برسن میگن «بَرفید بُلّه». من الان معادل دقیق (یا حداقل به این اندازه کوتاه) تو فارسی براش به ذهنم نمی‌رسه. پس امیدوارم که این سرزدن ناخواسته به تلگرام، برفید بلسن.

این چند روز دارم کتاب Predictably Irrational رو توی تبلت می‌خونم. نمی‌دونم به خاطر مشغله‌هایی که این روزا بهم اضافه شده‌ست یا به خاطر جایگزین شدن تبلت با کاغذ. ولی اصلا با سرعتی که هفته‌ی پیش می‌خوندم نمی‌تونم پیش برم. کتاب خیلی جذابی هم هستش و اصلا نمیشه تقصیر رو گردن اون انداخت. به نظرم قبل از انجام قیمت گذاری هر کالایی، خوندن این کتاب، از اوجب واجبات است. با اینکه به زبان انگلیسی هم می‌خونم، به دلیل متن روونش مشکلی باهاش ندارم. یادمه قبلا سعی کردم مزرعه حیوانات رو به زبان اصلی بخونم. چند صفحه هم جلو رفتم. اما دیدم اصلا روند خوبی در پیشرفت ندارم و مثل یه پسر خوب همون ترجمه فارسی رو ادامه دادم. از اون موقع خیلی می‌ترسیدم که دوباره یه کتاب زبان اصلی بخونم اما این کتاب ترسم رو ریخت.

دسته‌ها
روزنوشته کتاب‌ها

اندر معایب داشتن دوستان خوب

این اواخر کتاب «کم‌عمق‌ها» اثر نیکلاس کار رو تموم کردم. به جرئت می‌تونم بگم از بهترین کتابایی بود که تاحالا خونده بودم. حس می‌کنم نسبت به قبل از خوندن کتاب خیلی تغییر کردم. کتاب در باب تاثیراتی بود که اینترنت در مغز ما ایجاد کرده. البته در این بین اطلاعات خیلی مفیدی هم در مورد مدل کارکرد مغز بدست آوردم. این اطلاعات جدید به قدری جالب بود که فورا تصمیم گرفتم از این اطلاعات استفاده کنم و یکمی ساختار مغزمو دستکاری کنم. یه تغییری که خیلی دوست دارم داشته باشم اینه که بتونم هرچیزی که به ذهنم میاد رو فورا به کیبورد منتقل کنم. طبق مطالعات نیکلاس کار نباید سخت باشه. یه جایی توی کتاب گفته بود در اثر ۵ روز استفاده‌ی یک ساعته از اینترنت، مغز افرادی که قبلا تجربه‌ی کار با اینترنت نداشتند، تغییر کرده بود و مثل افراد حرفه‌ای اینترنت، وبگردی می‌کردن. یعنی فقط ۵ ساعت لازم بود تا این اتفاق بیوفته! پس منم باید بتونم اینکار رو بکنم. واسه همین تصمیم گرفتم هرچیزی که به ذهنم می‌رسه رو فورا تایپ کنم. (البته خود کتاب خیلی موافق این نوع فکر کردن نبود.) یه بار تلاش کردم که بیام همینجا اینکار رو بکنم اما تا نوشتن شروع می‌شد، ملاحظات زیادی به ذهنم میومد: چرت و پرت نگم، بدیهیات نگم، چیزی که مطمئن نیستم رو نگم، جمله‌بندی ها رو رعایت کنم، لحن نوشتن و… دیدم نوشتن در این چارچوب کار سختیه. این وبلاگ خوانندگانی داره که واقعا از سطح ترشحات مغزی عادی من خیلی بالاتر فکر می‌کنن و خوب خیلی سخته که بخوام جلوی اون‌ها هرچیزی که فکر می‌کنم رو بنویسم. مثل این می‌مونه که بخوای جلوی بزرگتر ها دراز بکشی. (البته همینکه در وبلاگ آنها هستم و سعی می‌کنم چیزی هم بنویسم خودش نوع کمرنگ‌تری از همین بی‌ادبی ست.) پس تصمیم گرفتم که فعلا یه وبلاگ بی نام و نشون درست کنم و تا عادت کردن به این نوع فکر کردن، خودم رو اونجا تخلیه کنم. الان که دارم اینو می‌نویسم خیلی راحت‌تر از چند روز پیش هستم. البته یه تغییر واضحی هم در لحن نوشتن داشتم که به نظرم اینجوری بهتره. درنهایت که قراره این حرف‌ها اینطور خونده بشه، پس چه بهتر که همین‌طور هم نوشته شه. یکمی هم باید سطح انتظارات از این وبلاگ رو هم کاهش بدم تا وقتی کسی میاد اینجا انتظار چیزی جز یه سری تراوشات ذهنی نداشته باشه!!! (این سه تا علامت تعجب رو هم از قصد گذاشتم تا دوستان متممی بدونن چقدر در این حرفم جدی‌ام.)

دسته‌ها
روزنوشته کتاب‌ها

در ستایش ماکیاولی

در باب شهریار اثر تیم فیلیپس
در باب شهریار

ماکیاولی را از مظلوم‌ترین انسان‌های تاریخ می‌دانم. او به عنوان یکی از بدنام‌ترین افراد تاریخ شناخته می‌شود. گناه او هم این بود که بدون آن که تن به رذالت ایده‌الیست‌ها بدهد، هرچه از قوانین حاکم بر اطرافش دیده بود، نوشت و تلاش کرد آن را کمی (فقط کمی) بهتر اجرا کند. اما آن قوانین آنچنان بیرحم بودند که حتی نتوانستند تصویری از خودشان را تحمل کنند و آن را زشت‌ترین نقاشی تاریخ لقب دادند.

هرچند قوانینی که ماکیاولی نوشته بود بارها و بارها استفاده شد. (و بسیار موارد هم به خوبی عمل کرد.) اما کوته نظران به جای آنکه آنرا در زمان و شرایط خودش ببینند، آن را مانند عضوی از بدن ماکیاولی جدا کرده، عینا در زمان خود استفاده کردند. و وقتی دیدند این عضو قطع شده پاسخی برایشان ندارد، آن را نفرین کردند.

در اینجا باید از تیم فیلیپس تشکر کنیم که مدل ذهنی ماکیاولی را عمیقا درک کرده و به جای ترجمه از زبانی به زبان دیگر، آن را از زمانی به زمان دیگر و از مکانی به مکانی دیگر، از حوزه‌ای به حوزه‌ی دیگر منتقل کرده. تیم فیلیپس به ماکیاولی روح دوباره بخشید و او را به قرن ۲۱ آورد. از قلب سیاست به قلب کسب و کار آورد. جان بخشیدن به روح، کم از جان بخشیدن به جسم ندارد.

دسته‌ها
کتاب‌ها

دنیای سوفی

خیلی از آدم ها دنیا را مثل بیرون کشیدن ناگهانی خرگوش از کلاه بلندی که تا چند لحظه قبل کاملا خالی بوده غیرقابل درک می‌دانند. درباره‌ی خرگوش همه می‌دانیم که شعبده باز باید ما را فریب داده باشد. ولی دوست داریم چگونگی انجام این کار را افشا کنیم. اما وقتی پای دنیا وسط می‌آید آن‌وقت موضوع کاملا فرق می‌کند. همه می‌دانیم دنیا فریب و نیرنگ نیست چون ما روی زمین زندگی می‌کنیم و خودمان هم جزئی از آن هستیم. در واقع ما خرگوش سفیدی هستیم که از آن کلاه بلند بیرون کشیده شده است. تنها فرق ما و آن خرگوش سفید این است که خرگوش کوچکترین درک و فهمی از شرکت در شعبده بازی ندارد. ولی ما فرق داریم. ما خودمان فکر می‌کنیم که در چیزی مرموز شرکت داریم و می‌خواهیم چگونگی این رمز و راز را درک و افشا کنیم.

دنیای سوفی

متن بالا قسمتی بود از اوایل کتاب دنیای سوفی، اثر ماندگار یاستین گوردر، نویسنده‌ی نروژی.

این رمان درباره‌ی دختریست که با نامه‌های عجیب و غریبی برخورد می کند و در این مسیر با معلم فلسفه‌ای به نام آلبرت آشنا می‌شود. در خلال داستان نویسنده به زیبایی مکاتب مختلف فلسفه- از ارسطو تا حال- را شرح می‌دهد. این کتاب تا سال ۲۰۱۱ به ۵۹ زبان دنیا ترجمه و ۴۰ میلیون نسخه چاپی از آن به فروش رفت. این اثر موفق‌ترین کتاب تاریخ نروژ لقب گرفت و عناوین بسیاری را نیز ازآن خود کرد.

کافیست به کتاب فروشی‌ای مراجعه کنید و به مسئول آن بگویید علاقه‌مند به مطالعه فلسفه هستید، احتمالا دنیای سوفی از پیشنهادات مهم وی برای شروع این مبحث است. این کتاب را، تا جایی که دیده‌ام، دو انتشارات نیلوفر و هرمس منتشر کرده‌اند. از انتخاب آن پشیمان نمی‌شوید 😉