پیشنوشت: این مطلب از سر لج نوشته شده. فقط برای اینکه چیزی نوشته باشم، وبلاگی را به صورت شانسی باز کردم، عنوان اولین نوشتهی آن را خواندم و بی توجه به محتوای آن، هرچه در مورد عنوان آن به ذهنم رسید نوشتم. اصلا در ابتدای متن نمی دانستم میخواهم به چه چیزی برسم. (و حتی قصد هم نداشتم که برسم)
در تئوری احتمال استقلال دو واقعه از هم، یعنی وقوع واقعهی اول، تاثیری در احتمال وقوع رابطهی دوم نمیگذارد و بلعکس. استقلال همیشه نسبت به یک واقعه یا چیز دیگر بررسی میشود. مثلا وقتی میگویند شخصی در خورد و خوراک خود مستقل شده احتمالا منظورشان این است که اگر خانوادهی شخص هم برای او چیزی آماده نکنند احتمالا او میتواند خودش غذایی بپزد. کم پیش میآید منظورمان این باشد که او میتواند بی نیاز از همه چیز (من جمله اجاق گاز و مواد خام و حتی پول(!) ) از هیچی، غذایی تولید کند. شاید این استقلال حتی به این معنی باشد که شخص هر شب از بیرون غذا سفارش میدهد. (مستقل از همه چیز، غیر از رستوران و پول) وقتی کشور الف از کشور ب مستقل است یعنی داشتن یا نداشتن مراودهی مستقیم با کشور ب، تغییر محسوسی در شرایط کشور الف ایجاد نمیکند و حتی در صورت قطع مراودات، میتواند کشورهای دیگر را جایگزین آن کند. [منظورم معنای عام استقلال است. معنای خاص استقلال در سیاست تفاوت جدی با موضوع حرف من دارد] عموما هر چه وقایعی که بر شرایط موجود تاثیر میگذارند کمتر میشود، وضع کنونی را مستقل تر فرض میکنیم. برای مثال مستقلترین کشور از دنیا: کره شمالی. (در عوض به شدت وابسته به تصمیمات رهبرش)
وقتی میخواهیم از اطرافیان خود مستقل شویم، لزوما به این معنی نیست که میخواهیم تمامی نیازهایمان را خودمان تامین کنیم. که با این تعریف احتمالا مستقل ترین قشر، باقیمانندگان عصر غارنشینی هستند. حتی اگر چنین چیزی ممکن باشد و ما هم توان آن را داشته باشیم، گاهی اوقات ترجیح میدهیم، استقلال و قدرت عمل بیشتر در موضوعی را به بهای وابستگی در جهاتی دیگر بدست بیاوریم. انسانهای اولیه با یکجا نشینی، تا حدودی از آب و هوا مستقل، اما به خانه وابسته شدند.
ما هم از خانوادهی خود کمی مستقل، اما به شغل خود وابسته میشویم. (استقلال مالی)
از سازمان دیگران کمی مستقل، اما به سازمانی که خودمان راه اندازی کردیم وابسته میشویم. (کارآفرینی)
اما این بازی مستقل شدن و وابسته شدن تا کجا ادامه دارد؟ با حرکت به چه سمتی بیشتر احساس رضایت میکنیم؟ به چه چیزهایی ترجیح میدهیم وابسته باشیم و به چه چیزهایی کمتر وابسته باشیم؟
من احساس میکنم انگار که عموما از وابستگی زیاد به هرچیزی فراری هستیم و سعی میکنیم آن را از بین ببریم. در عوض وابستگیهای کوچک جدید ایجاد میکنیم که شاید در مجموع به همان اندازه وابسته باشیم. (یا حتی بیشتر.) اما نکتهی خوشحال کننده برای ما این است که توانستیم این وابستگی بزرگ را به چند وابستگی کوچکتر تقسیم و خورد کنیم. در عوض وابستگی به یک کشور، به دهها کشور وابسته میشویم. در عوض وابستگی به یک نفر، به صدها نفر وابسته میشویم. در این حالت در صورت تهدید شدن هر کشور یا شخص، ما تاثیر کمتری از آن دریافت میکنیم.
این بخش آخر من را به یاد سیستمهای پیچیده میاندازد. در سیستمهای پیچیده، به سختی میتوان حالت کنونی سیستم را حاصل یکی از اجزای آن دانست. اما در عوض تک تک اعضای سیستم در وضعیت کنونی آن (هرچند کوچک) موثرند. در استعارهی مفهومی نسیم طالب، آن راننده تاکسی، به مردمی که هر روز به آنها سرویس میدهد وابسته است، اما مرگ و زندگی یکی از آن افراد تاثیر چندانی بر درآمد او ندارد اما همچنان مقدار کمی وابسته است. از طرف دیگر کارمند بانک، برای درآمد خود فقط به بانک وابسته است. این گستردگی و پخش وابستگی باعث میشود که رانندهی تاکسی هرروز با تهدیدهای کوچکی مواجه شود اما احتمالا همواره میتواند در مقابل این تهدیدها دوام بیاورد. (Survive کند.) در عوض کارمند بانک عموما با خیال راحت تری زندگی میکند اما در صورت مواجه شدن بانک با تهدید، سرنوشت سختی در انتظار آن کارمند خواهد بود.
شاید ما انسانها هم برای تجربهی تعالی، ناخودآگاه در حال تلاش برای پیچیدهتر شدن هستیم و اوج کمال را در نقطهای مییابیم که به همه چیز وابسته باشیم اما هیچ چیز به تنهایی نتواند تهدید مهمی برای ما باشد.
پینوشت: طاهره خباری عزیز لطف کرده و نوشتهای تکمیلی در این مورد منتشر کرده. خواندن آن میتواند به فهم بخش آخر (سیستمهای پیچیده) کمک کند.