داشتم فکر میکردم اگر قرار بود کریستف کلمب شخص انتقادپذیری باشد و به نصیحتهای اطرافیانش عمل کند، چه اتفاقاتی در انتظارش بود.
شاید در عوض رسیدن به قارهی آمریکا، عمر خود را در مسیر اروپا تا هند کشتیرانی می کرد.
یا حتی اگر قرار بود انسان متعادلی باشد، اواخر عمر مشغول به برگزاری تورهای تفریحی میشد، بعضی هفته ها مردم را تا جزایر قناری میبرد و برمیگرداند. باقی روزها را هم به امورات عیال و آقازادهها میگذراند.
حتما کمتر سختی میکشید. شرایط راحتی را هم تجربه میکرد. اما چیزی در زندگیاش کم بود؛ همچین حسی ندارید؟
Category: روزنوشته
غیرمنتظره
بعضی روزها،
بهترین لحظهها را نه نزدیکترینها و نه بهترینها،
بلکه غیر منتظرهترینها میسازند.
همانها که شاید، روزی که از نزدیکانت کنارشان گذاشتی،
تو را از دوستانشان حذف نکردند.
غیرمنتظره باشیم.
تلخی دوران
تلخی دوران، خاطرهی مشترک همهی انسانهاست.
تک تک ما، روزهای سخت را تجربه کردهایم. روزهایی که دستمان از همهجا کوتاه شده و آرزوهایمان را نقش بر آب میدیدیم و تیرهروزانه به انتظار بلایای بعدی نشسته بودیم.
آن روزها به هر رنجی که بود گذشت. شاید خیلی از آنها را هم فراموش کرده باشیم. اما دوستانی که وقتی خود نااُمید شدیم، آنها از ما قطع اُمید نکردند، تاریکترین لحظهها پشتمان ایستادند و وعدهی روزهای بهتر را دادند، هیچوقت فراموش نخواهیم کرد.
آنها، تا اَبَد، در قلب ما جا دارند.
تقدیم شده بود به آرمین. برایش سربلندی آرزومندم.
در فضای اینترنت، پیگیر بعضی از دوستانم هستم و نوشتههای آنها را همیشه دنبال میکنم. پریناز (با اسم مستعار پلنگ صورتی) از قدیمیترین وبلاگ هایی است که میخوانم. در نوشتههایش به یکی از فعالیتهای همیشگی اش (که قطعا بسیار هم برای آن زحمت کشیده و قابل تقدیر فراوان است) نام جالب «بیل زدن» میگذارد. امروز دیگر کنجکاویام را نتوانستم کنترل کنم و از او پرسیدم چرا فعالیتی که (حس کردم) دوست ندارد را انجام میدهد.
ولی نتوانستم این سوال را از خودم نپرسم. بلافاصله شروع به نوشتن کامنت دیگری کردم و برایش فرستادم. آنرا اینجا هم مینویسم تا برای آینده داشته باشمش.
دوستی آدمها
آدم ها با تو خوشند
یادت می کنند
می گویند که دوست همیشگی آنها خواهی ماند…
.
فایده ات که تمام شد،
دشنام ات نمیدهند،
باز هم می گویند که دوست تو هستند
شاید حتی هنوز هم به یادت بیوفتند.
.
اما دیگر در حساب کتاب هایشان جایی نداری،
به دفترچه خاطرات محدودت می کنند
پسوند اسمت می شود «انشاا… سر فرصت»
از آن فرصت های همیشگی! شبیه بردن لاتاری!
این را مدتها پیش در اینستاگرام آپلود کرده بودم.