دسته‌ها
روزنوشته

آرزوهای بیات

داستان اصلی: دوستی در تویتر نوشته بود: «بچه که بودم یه بار اشتباهی‌ ۲ تا نون اضافه گرفتم، و از فرداش هی‌ مجبور شدیم اول بیاتارو بخوریم، و اینطوری ۷ سال نون تازه نخوردیم.»

داستان فرعی: در افسانه‌های پلانکتون‌ها نقل شده که در زمان‌های دور، پلانکتون‌ها نسل اندر نسل به دور از هیاهوی اطراف، عمری به دنبال آرزوهایشان (که اکثرا تبدیل شدن به نفت بود) می‌رفتند. اگر به دلایلی مانند خورده شدن یا نرسیدن به اعماق زمین، برآورده شدن آن را نمی‌توانستند ببینند، آرزوی خود را برای فرزندانشان به ارث می‌گذاشتند. آنروز ها به خوبی و خوشی گذشت، اما مشکل از جایی شروع شد که دنیای پلانکتون‌ها سرعت گرفت و آن‌ها به گونه‌های مختلفی تقسیم شدند؛ فیتوپلانکتون‌ها، زوپلانکتون‌ها، باکتریوپلانکتون و مایکوپلانکتون از گونه‌های اصلی حساب می‌شدند. حتی از نظر جثه هم بسیار از هم فاصله گرفته بودند. بعضی پلانکتون‌ها هزاران برابر بزرگ‌تر یا کوچک‌تر از اقوام خود شده بودند. آرزوها هم بسیار متنوع و مختلف شده بود. سنتی‌ها هنوز به امید جاودانه شدن و تبدیل شدن به نفت بودند. پلانکتون‌های مدرن‌تر با امید رفتن به اقیانوس‌های اطراف زنده بودند. برخی آرزوی دیدن اعماق اقیانوس خود را داشتند. تعدادی هم به دنبال جهش بودند تا جانداران متفاوتی شوند.

یک پلانکتون سنتی

میان نسل‌ها شکاف افتاده بود. پلانکتون‌های جوان، در دوراهی انتخاب آرزوهای خود و خانواده قرار داشتند. گروهی، جسارت کرده و در مقابل آداب و رسوم می‌ایستادند و به دنبال آرزوهای خود می‌رفتند، از جامعه ترد می‌شدند و دیگر خبری از آن‌ها نمی‌شد. اما گهگاهی شایعاتی از جهش موفق یا ناموفق آن‌ها در جامعه‌ی سنتی به گوش می‌رسید. در گروهی‌ دیگر، خانواده‌ها پلانکتون‌های خود را نصیحت می‌کردند که به همین روشی که همیشه، تضمین کننده‌ی آسایش آن‌ها بوده پایبند باشند. گروه سومی هم یافت می شد که در آن با این که پلانکتون پدر، راه آمال خود را در مقابل آرزوهای جد انتخاب کرده بود، فرزند خود را، به تلاش برای آرزوهایی که خود در دستیابی به آن ناموفق بوده تشویق می‌کرد. فرزندان این پلانکتون‌ها هم که عمری در تلاش برای عمل به وصیت پدر بودند، آٰرزوهای خود را برای فرزندان خود به ارث می‌گذاشتند و آرزوها نسل اندر نسل، (اما با یک نسل تاخیر) منتقل می‌شد.

درباره‌ی وضعیت این سه گروه، شایعاتی وجود دارد. گفته می‌شود که پلانکتون‌های دسته‌ی اول اکنون به جانداران مقاوم‌تری تبدیل شده‌اند. به نظر، دسته‌ی دوم هم هنوز در حال زندگی آسوده و کم دغدغه‌ای هستند و خطر جدی آن‌ها را تهدید نمی‌کند. اما از سرنوشت گروه سوم، هنوز خبری در دست نیست.

 

دسته‌ها
ترجمه تکنولوژی

مصاحبه‌ای از ایلان ماسک

Elon-Musk

در حال گشت و گذار در اینترنت بودم که مصاحبه‌ای از ایلان ماسک را دیدم. از آنجایی که علاقه‌ی بسیار شدیدی به او دارم، در دیدن آن تردید نکردم. قسمتی از صحبت‌های حاشیه‌ای ایلان را بسیار دوست داشتم. آن را (به مضموم برایتان نقل می‌کنم)

مجری: زمانی که صحبت از ریسک می‌شود، شما معمولا مثال شرکت SpaceX را می‌زنید. ظاهرا تصمیمتان بیشتر شبیه دیوانگی بوده.

ماسک: بله. دیوانگی بود. اگر انتظار بیشترین بازده را در ازای ریسک حساب شده داشتیم، حماقت بود. ولی هدف ما چیز دیگری بود. به این نتیجه رسیده بودم که اگر حرکتی در حوزه‌ی فضانوردها رخ ندهد، باید مدت‌ها در همین حد بمانیم. شرکت SpaceX علاقه‌ای به خلاقیت رادیکال نداشت. ما فقط می‌خواستیم تکنولوژی قدیمی را هرساله کمی بهتر کنیم. و حتی واقع بعضی وقت‌ها روند معکوس داشتیم. این اتفاق در صنعت هوافضا رخ داده. برای مثال ما در سال ۱۹۶۹ به ماه رفتیم. اما بعد از بازنشستگی ایستگاه فضایی این روند به هیچ تبدیل شد. «شاید شما فکر کنید تکنولوژی به صورت خودکار سالانه بهتر می‌شود. ولی در واقع اینگونه نیست. فقط در صورتی این اتفاق رخ می‌دهد که افراد باهوش، دیوانه‌وار برای آن تلاش کنند. تکنولوژی اینگونه رشد می‌کند. و اگر برای بهبود آن کار نکنیم افول خواهد کرد. به تاریخ تمدن‌ها مراجعه کنید. برای مثال امپراطوری مصر باستان قادر بود آن اهرام شگفت انگیز را بسازد یا با خطوط مخصوص خود بنویسد. اما آن‌ها را فراموش کرد. یا به تمدن روم نگاه کنید. توانسته بودند آن راه‌های جادویی را بسازند. رومی‌ها خطوط لوله‌کشی شده به خانه‌ها داشتند. ولی همه‌ی آن را فراموش کردند. از این مثال‌ها در تاریخ بسیار است.»

پ.ن: اصل مصاحبه را می‌توانید از یوتیوب ببینید.

دسته‌ها
روزنوشته

خودت انتخاب کن.

یادم هست به جمعی دعوت شده بودم. قرار بود ترکمن‌های مقیم تهران در محلی جمع شوند. به دورهمی‌های قبلی آن‌ها نرفته بودم اما برای اولین بار آن را امتحان کردم. دوست دارم کامیونیتی‌های جدید را ببینم. کامیونیتی یعنی افرادی که هدف یا دغدغه‌ی مشترکی دارند که باعث شده به دیدار هم بیایند، و برای رسیدن به آن هدف بحث گفتگو یا همکاری کنند. اما ناامید شدم. حتی بیش از این که مانند جمعی خودمانی باشد، به اکوسیستم شبیه بود. انگار همان افرادی که در شهر خود با هم مانند غریبه‌ها برخورد می‌کنند، اکنون دلشان برای حریف رفتارهایشان تنگ شده و همان رفتارها را در صدها کیلومتر دورتر دوباره تکرار می‌کنند.

از خودم می‌پرسم چرا باید در چنین مجامعی دوباره باشم؟ مگر زمانی که به دنیا می‌آیند از آنها نظرسنجی می‌شود که در چه قومی متولد شوند؟ آیا کنکوری برگزار شده و دیگران در آن مردود شده‌اند که حالا ما داریم نتایج زحمات خود را جشن می‌گیریم؟ این مسئله فقط یک مثال بود از ویژگی‌هایی که به ما (حداقل در ابتدا) تحمیل می‌شوند. بسیاری ویژگی‌های دیگر هم از همین جنس هستند. روز جهانی چپ‌دست‌ها ، متولدین مهر ماه، آبان ماه، ایرانی بودن، آمریکایی بودن، افغان بودن، مسلمان بودن، مسیحی بودن، آتئیست بودن هم ماهیتی از همین نوع دارند. دوباره تاکید می‌کنم «در ابتدا». اگر کسی با تحقیق و تفحص دین دیگری را انتخاب کرد می‌تواند به آن انتخابش ببالد. اگر کسی برای رشد کشورش تلاش کرد و از خودش مایه گذاشت می‌تواند کامیونیتی خود را داشته باشد. اگر کسی برای احقاق حقوق دیده نشده‌ی چپ دست‌ها فعالیت اجتماعی کرد، تماما این حق را دارد که گروه‌های خاصی تشکیل دهد. اما قطعا قبل از اذان خواندن در گوش کسی به هنگام کودکی، از او نظری نمی‌خواهند. قبل از تولد (حداقل تا امروز) اسپرم‌های راست دست و چپ دست را جدا نمی‌کنند و در ویزای کشور مورد علاقه‌اش را برای تولد صادر نمی‌کنند.

تعصب داشتن به ویژگی‌هایی که خود شخص در انتخاب آنها نقشی نداشته، یعنی شخص در عوض افتخار به مکسوباتش، به «ارث رسیده‌ها»یش می‌بالد. همین می‌تواند از واضح‌ترین نشانه‌های کمبود عزت نفس باشد. فردی که افتخار بزرگش، اموال و مناسب پدرش باشد در همین تیپ می‌تواند جای بگیرد. یا بودن از باهوش ترین ملت هم، یا داشتن تاریخ چند هزار ساله هم. برای من مرزها و ملیت‌ها چیزی جز لکه‌ی باقی‌مانده از خودخواهی و مال اندوزی پادشاهان و ممالک گذشته نیست. خودم را محدود به این دیوارها نمی‌دانم و نمی‌خواهم که بدانم. به جای گفتن از فرهنگی که رفته و آثار آن، جز در موزه‌های محافظت شده پیدا نیست، با من از ایلان ماسک حرف بزنید، از استیو جابز، محمدرضا شعبانعلی، وحید شیرازی، خودران‌ها، هوش مصنوعی، دنیای چند سال بعد… اگر روزی قرار باشد برای پیشرفت  انسان دیگری تلاش کنم، آن را از انسان‌های دیگر هم دریغ نمی کنم. صرف نظر از این که پدر و مادرش چه ویژگی‌هایی را برای او به ارث گذاشته باشند.

دسته‌ها
روزنوشته

امیدوارم

امیدوارم پوچی دنیا را درک کنید اما پوچ زندگی نکنید.

امیدوارم رنج بکشید اما بازنده نباشید.

امیدوارم لحظه‌هایتان را لمس کنید.

امیدوارم عاشق خودتان شوید.

امیدوارم خود را ارزان به زندگی نفروشید.

امیدوارم روزی که همه شکسته شدند، شما امیدوارانه به راهتان ادامه دهید.

 

ایمان نظری

 

 

دسته‌ها
روزنوشته

جهشی ناموفق در فرایند تکامل

پیش نوشت: این نوشته تماما پریشان فکری است. اگه حوصله‌ی شنیدن حرف بی‌حساب کتاب ندارید، از این پست بگذرید.

برداشت اول: داشتم فکر می‌کردم کاش متخصصان سریع‌تر به فناوری لازم برای اضافه کردن یک لایه به مغز دست بیابند. (به واژه‌ی سریع‌تر دقت کنید. صرف رسیدنشان برایم مثل روز روشن است.) آنوقت با استفاده از این لایه می‌توانستیم  افکاری که در لایه‌های پایین‌تر می‌گذرد را کنترل کنیم. اما دیدم که ما این کار را چند هزار سال پیش انجام داده‌ایم و سپس اسم خود را هم انسان گذاشته‌ایم. اما این لایه‌ی جدید مفید خواهد بود؟ احتمالا سرعت پیشرفت بنی بشر با داشتن این لایه بسیار افزایش یابد. اما آیا خلاقیت ما هم به همین نسبت رشد خواهد داشت؟ یا حتی کمتر خواهد شد؟ این لایه در واقع ساخته‌ی لایه‌های پایینتر خود می‌باشد و می‌توان گفت ابزاری ساخته شده تا لایه‌ی پایین‌تر بیشتر بر روی مسیری که پیش می‌رود تمرکز کند. شاید این شتاب خیلی زیاد در جلو رفتن، اثر جهش‌ها را در فرایند تکامل ما کاهش دهد. البته اینکه کم شدن اثر جهش در هر مقطع از تکامل چگونه خواهد بود و این که ما هم اکنون در چه مرحله‌ای هستیم، بحث بسیار عمیقی می‌طلبد که اصلا در صلاحیت بنده نیست. ولی به عنوان یک گزینه‌ی ممکن (یا حتی غیرممکن) دوست دارم به این هم فکر کنم که اگر این اتفاق بیفتد چه خواهد شد؟

برداشت دوم: شاید شنیده باشید که در بعضی کشورها مانند هند، با وجود اینکه می‌توانند ماشین‌ها را جایگزین نیروی کار انسانی کنند، اما برای جلوگیری از افزایش بیکاری، دولت از انجام این کار سر باز زده. این مثال محدود به هند نیست و تقریبا در تمامی کشورها می‌توان نمونه‌هایی (هرچند کوچک‌تر یا بزرگ‌تر) را یافت. اما دولت‌ها تا کجا می‌توانند وضعیت را به این شکل نگه دارند؟ با توسعه تکنولوژی روز به روز نیاز به انسان در انجام کارهای غیر تخصصی کمتر می‌شود و از طرفی با رشد فزاینده‌ی هوش مصنوعی، حتی کارهای تخصصی نیز در حال واگذاری به ربات‌ها (به معنای غیر فیزیکی آن) هستند. با این روند شغل زدایی از انسان‌ها، باید منتظر آن باشیم که روزی مفهوم کار (Labor) برای انسان‌ها بسیار تغییر یافته یا حتی بی‌معنی شده باشد. شاید یک سناریو برای انسان‌ها این باشد که روزی زندگی بی دغدغه را تجربه کند.

خلاصه‌ی کلام: «اضافه کردن یک لایه برای کنترل لایه‌های پایینتر» را بگذارید در کنار «تجربه‌ی زندگی زندگی بی دغدغه». برای من تحلیل اینکه در ترکیب این دو چه اتفاقی رخ می‌دهد به سادگی امکان‌پذیر نیست. اما یک گزینه‌ی ممکن برای من، تجربه «زندگی حیوانی» است. این زندگی حیوانی را بدون بار معنایی مثبت یا منفی می‌گویم. به معنای داشتن مشکلات بسیار کمتر و آسایش بسیار بیشتر. (که نمی‌دانم خوب است یا بد) اما اگر اینگونه شود، اتفاق جالبی در تاریخ خواهد بود. تصور کنید در اثر ملیون‌ها سال تکامل، انسان به عنوان جهشی از حیوانات (حیواناتی با یک لایه‌ی بیشتر روی مغز) به وجود می‌آید و این گونه‌ی جدید در طی مدت بسیار کوتاهی (چند هزار سال) لایه‌ی دیگری به خود اضافه می‌کند تا مکافات لایه‌ی قبلی را خنثی کند! این یعنی انسان‌ها خود را به عنوان جهشی ناموفق در فرایند تکامل در تاریخ ثبت می‌کنند.