این اواخر کتاب «کمعمقها» اثر نیکلاس کار رو تموم کردم. به جرئت میتونم بگم از بهترین کتابایی بود که تاحالا خونده بودم. حس میکنم نسبت به قبل از خوندن کتاب خیلی تغییر کردم. کتاب در باب تاثیراتی بود که اینترنت در مغز ما ایجاد کرده. البته در این بین اطلاعات خیلی مفیدی هم در مورد مدل کارکرد مغز بدست آوردم. این اطلاعات جدید به قدری جالب بود که فورا تصمیم گرفتم از این اطلاعات استفاده کنم و یکمی ساختار مغزمو دستکاری کنم. یه تغییری که خیلی دوست دارم داشته باشم اینه که بتونم هرچیزی که به ذهنم میاد رو فورا به کیبورد منتقل کنم. طبق مطالعات نیکلاس کار نباید سخت باشه. یه جایی توی کتاب گفته بود در اثر ۵ روز استفادهی یک ساعته از اینترنت، مغز افرادی که قبلا تجربهی کار با اینترنت نداشتند، تغییر کرده بود و مثل افراد حرفهای اینترنت، وبگردی میکردن. یعنی فقط ۵ ساعت لازم بود تا این اتفاق بیوفته! پس منم باید بتونم اینکار رو بکنم. واسه همین تصمیم گرفتم هرچیزی که به ذهنم میرسه رو فورا تایپ کنم. (البته خود کتاب خیلی موافق این نوع فکر کردن نبود.) یه بار تلاش کردم که بیام همینجا اینکار رو بکنم اما تا نوشتن شروع میشد، ملاحظات زیادی به ذهنم میومد: چرت و پرت نگم، بدیهیات نگم، چیزی که مطمئن نیستم رو نگم، جملهبندی ها رو رعایت کنم، لحن نوشتن و… دیدم نوشتن در این چارچوب کار سختیه. این وبلاگ خوانندگانی داره که واقعا از سطح ترشحات مغزی عادی من خیلی بالاتر فکر میکنن و خوب خیلی سخته که بخوام جلوی اونها هرچیزی که فکر میکنم رو بنویسم. مثل این میمونه که بخوای جلوی بزرگتر ها دراز بکشی. (البته همینکه در وبلاگ آنها هستم و سعی میکنم چیزی هم بنویسم خودش نوع کمرنگتری از همین بیادبی ست.) پس تصمیم گرفتم که فعلا یه وبلاگ بی نام و نشون درست کنم و تا عادت کردن به این نوع فکر کردن، خودم رو اونجا تخلیه کنم. الان که دارم اینو مینویسم خیلی راحتتر از چند روز پیش هستم. البته یه تغییر واضحی هم در لحن نوشتن داشتم که به نظرم اینجوری بهتره. درنهایت که قراره این حرفها اینطور خونده بشه، پس چه بهتر که همینطور هم نوشته شه. یکمی هم باید سطح انتظارات از این وبلاگ رو هم کاهش بدم تا وقتی کسی میاد اینجا انتظار چیزی جز یه سری تراوشات ذهنی نداشته باشه!!! (این سه تا علامت تعجب رو هم از قصد گذاشتم تا دوستان متممی بدونن چقدر در این حرفم جدیام.)
۸ دیدگاه دربارهٔ «اندر معایب داشتن دوستان خوب»
سلام.ممنون سر زدی.راستش خودمم چیز زیادی از مورد وزن کردن مرغ ها با پردازش تصویر! نمی دونم.یه ایده است که بچه های الکترونیک دانشگاه ما روش کار می کنند.
سلام فاطمه.
توی این مسائل خیلی مهمه که اطلاعاتی که داری از نظر کمی و کیفی چطورین. مثلا عکسا از ارتفاع بالا و عمود گرفته شده یا به طرق دیگه. یا اینکه تعداد نمونههای اولیهات چقدره اصلا. تا جایی که من میدونم، اگه تعداد نمونه اولیه با برچسب زیاد باشه (مثلا ۵۰۰ تا عکس از مرغداری با وزن مشخص مرغها) میشه با روشهای هوش مصنوعی کار رو جلو برد که معمولا کار رو آسون میکنه. و اگه کم باشه یا نباشه مجبور میشی به محاسبات ریاضی و تکنیکهای اولیه آماری رو بیاری.
وقتی اطلاعات کامل قضیه دستت اومد، خوشحال میشم یکم با مسئله آشنا بشم.
سلام ایمان جان – این کتاب را یاور مشیرفر هم به من معرفی کرد ولی هنوز متاسفانه نخوندم ولی حتما میخونم.
من هم چیزهایی که تو مغزم میچرخه تو دفترم مینویسم با نوشتن راحت تر هستم تا اینکه تایپ کنم(کار خوب و مفیدیه)
موفق باشی
سلام آقا فواد.
همونطور که گفتی قطعا نوشتن میتونه از جهات مختلفی ذهن رو کمک کنه. هر طوری هم که گیر کرده باشم و وضع نامشخصی داشته باشم، باز هم نوشتن هیچ وقت منو ناامید نمیکنه.
فکر میکنم نوشتن و تایپ کردن رو (حتی اگه قرار باشه هر دو افکار ذهن را بنویسند) بشه دو توانایی تقریبا مستقل از هم، و احتمالا با کارایی متفاوت، در نظر گرفت. همونطور که یک کودک میتونه ساعتها برات از افکارش صحبت کنه اما اگر بخواد همونها رو روی کاغذ بیاره احتمالا به مشکل میخوره. و یک دانشمند شاید بهترین مقالات علمی را بنویسه اما از پس ارائهی آن به خوبی بر نمیاد. من هم خودمو مثل یه کودکی میبینم که زیاد حرف میزنه، شاید حتی به کمک معلم اول ابتداییش بتونه بعضیهاشون رو روی کاغذ هم بیاره، اما هنوز با تایپ کردن فکراش خیلی مشکل داره.
تصمیم خوبی گرفتی، منم کاملا موافق این طور نوشتنم.
آره. اتفاقا دیدن وبلاگ تو باعث شد از خودم بپرسم چرا من اینقدر راحت ننویسم؟
راستی خوشحالم که مشکلت با کامنتای وردپرس حل شده.
ایمان جان ، فکر کنم این دغدغه ى همه ى کسانى باشد که مى نویسند و این شاید برزخى باشد که حتما باید از آن گذر کنى تا به ” بهشت فهم ” خودت برسى . البته من کتابى که معرفى کردم را نخواندم . ولى ایده ات در مورد وبلاگ بى نام و نشان هم خوب بود . شاید من هم دچارش بشم :))
سلام خانم سودمند عزیز
خیلی خوب میشه که سریعتر از این برزخ بیام بیرون، تا وقتی وبلاگ شما و چندتا دیگه از دوستام رو میخونم از وبلاگ خودم خجالت نکشم.
امیدوارم این کتاب رو پیدا کنین. برای من که از اینترنت استفاده وسیعی دارم خیلی مفید بود. شاید به درد دخترای گلتون هم بخوره 😉