دسته‌ها
روزنوشته

خودت انتخاب کن.

یادم هست به جمعی دعوت شده بودم. قرار بود ترکمن‌های مقیم تهران در محلی جمع شوند. به دورهمی‌های قبلی آن‌ها نرفته بودم اما برای اولین بار آن را امتحان کردم. دوست دارم کامیونیتی‌های جدید را ببینم. کامیونیتی یعنی افرادی که هدف یا دغدغه‌ی مشترکی دارند که باعث شده به دیدار هم بیایند، و برای رسیدن به آن هدف بحث گفتگو یا همکاری کنند. اما ناامید شدم. حتی بیش از این که مانند جمعی خودمانی باشد، به اکوسیستم شبیه بود. انگار همان افرادی که در شهر خود با هم مانند غریبه‌ها برخورد می‌کنند، اکنون دلشان برای حریف رفتارهایشان تنگ شده و همان رفتارها را در صدها کیلومتر دورتر دوباره تکرار می‌کنند.

از خودم می‌پرسم چرا باید در چنین مجامعی دوباره باشم؟ مگر زمانی که به دنیا می‌آیند از آنها نظرسنجی می‌شود که در چه قومی متولد شوند؟ آیا کنکوری برگزار شده و دیگران در آن مردود شده‌اند که حالا ما داریم نتایج زحمات خود را جشن می‌گیریم؟ این مسئله فقط یک مثال بود از ویژگی‌هایی که به ما (حداقل در ابتدا) تحمیل می‌شوند. بسیاری ویژگی‌های دیگر هم از همین جنس هستند. روز جهانی چپ‌دست‌ها ، متولدین مهر ماه، آبان ماه، ایرانی بودن، آمریکایی بودن، افغان بودن، مسلمان بودن، مسیحی بودن، آتئیست بودن هم ماهیتی از همین نوع دارند. دوباره تاکید می‌کنم «در ابتدا». اگر کسی با تحقیق و تفحص دین دیگری را انتخاب کرد می‌تواند به آن انتخابش ببالد. اگر کسی برای رشد کشورش تلاش کرد و از خودش مایه گذاشت می‌تواند کامیونیتی خود را داشته باشد. اگر کسی برای احقاق حقوق دیده نشده‌ی چپ دست‌ها فعالیت اجتماعی کرد، تماما این حق را دارد که گروه‌های خاصی تشکیل دهد. اما قطعا قبل از اذان خواندن در گوش کسی به هنگام کودکی، از او نظری نمی‌خواهند. قبل از تولد (حداقل تا امروز) اسپرم‌های راست دست و چپ دست را جدا نمی‌کنند و در ویزای کشور مورد علاقه‌اش را برای تولد صادر نمی‌کنند.

تعصب داشتن به ویژگی‌هایی که خود شخص در انتخاب آنها نقشی نداشته، یعنی شخص در عوض افتخار به مکسوباتش، به «ارث رسیده‌ها»یش می‌بالد. همین می‌تواند از واضح‌ترین نشانه‌های کمبود عزت نفس باشد. فردی که افتخار بزرگش، اموال و مناسب پدرش باشد در همین تیپ می‌تواند جای بگیرد. یا بودن از باهوش ترین ملت هم، یا داشتن تاریخ چند هزار ساله هم. برای من مرزها و ملیت‌ها چیزی جز لکه‌ی باقی‌مانده از خودخواهی و مال اندوزی پادشاهان و ممالک گذشته نیست. خودم را محدود به این دیوارها نمی‌دانم و نمی‌خواهم که بدانم. به جای گفتن از فرهنگی که رفته و آثار آن، جز در موزه‌های محافظت شده پیدا نیست، با من از ایلان ماسک حرف بزنید، از استیو جابز، محمدرضا شعبانعلی، وحید شیرازی، خودران‌ها، هوش مصنوعی، دنیای چند سال بعد… اگر روزی قرار باشد برای پیشرفت  انسان دیگری تلاش کنم، آن را از انسان‌های دیگر هم دریغ نمی کنم. صرف نظر از این که پدر و مادرش چه ویژگی‌هایی را برای او به ارث گذاشته باشند.

۳ دیدگاه دربارهٔ «خودت انتخاب کن.»

سلام
من این داستان جمع شدن دور هم ها را با «دینامیک اقلیت» میفهمم. چون خودم هم تقریبا اقلیت زبانی (البته اقلیت که چه عرض کنم) هستم. ترک زبان و تبریزی. به خصوص در شهرهای غریب. احساس خاصی است از این که نیاز نداری برای شخص دیگری خودت را «ترجمه» کنی. آن شخص میتواند تمام سلول های احساس تو در یک مورد را بفهمد.

در دانشگاه برونل لندن کامیونیتی های زیادی وجود دارد. هندی ها، چینی ها، مسلمانان سنی، مالزیایی ها، لاتین ها، اعراب و…
این کامیونیتی ها مراسم و جشن ها و آیین های خود را برگزار میکنند، البته شرکت برای عموم آزاد است و اتفاقا بیشتر دوست دارند بریتانیایی ها و دیگر ملیت ها را هم به خود جذب کنند و در مورد «تفاوت» هایشان برایشان توضیح دهند. این که تفاوت ها «زشت» نیستند، «زیبا» هم نیستند. تفاوت ها صرفا تفاوت اند و غیر قابل انتخاب. نه مزیت اند، نه سرافکندگی. فقط تفاوت اند.

و جامعه ایرانیان که حداقل بیست نفرشان را من می شناسم، هیچ «کامیونیتی» ندارد. چرا؟ شاید در وهله اول دلیلش این باشد که در اعماق فکری ما، هنوز «تفاوت» داشتن زشت و ناپسند است و مایه سرافکندگی و نباید تفاوت را آشکار کرد.

موفق باشید.

سلام یاور جان
اتفاقا من هم دوست‌های ترک زبان و تبریزی زیاد دارم. در جمع‌هایشان هم چندبار بودم و کامیونیتی بودن آن‌ها را حس کرده‌ام. این بسیار زیباست. کاش هدف داشتن و برای آن هدف تلاش کردن را بیشتر تمرین کنیم.

پاسخ

چه خوب نوشتی ایمان. خیلی لذت بردم. یاد یک جمله تو متمم افتادم: گاندی در اشاره به مرز کشورها می‌گه: “این مرزها را خداوند نیافریده است”. یعنی به نظرم همه این مفاهیم از همشهری بودن، هم طابفه بودن و هم زبان بودن و هم محله بودن تا هم وطن بودن و ایرانی بودن، ساخته ذهن انسان ما انسان‌ست. و هر ساخته‌یِ بشری یک چرخه عمری داره. یک روزی باید بمیره. با گسترش تکنولوژی به نظرم داره ناقوسِ مرگ این مفاهیم ذهنی شنیده می‌شه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *