دسته‌ها
اجتماعی روزنوشته

فرصت اشتباه

بازار بحث سیاسی با انتخابات اخیر حسابی داغه. بعضی‌ها آبی، بعضیا قرمز. گاها به هم دیگه فحش هم میدن سر همین. حق هم دارن والا. مگه اون عمامه‌به‌سری که همه حرفاش برعکسه نگفته بود این انتخابات اصلا برامون مهم نیست؟ پس ارزش داره سرش همدیگه رو هم لت و پار کنیم. اگه یه آمریکایی Redneck بودم که اصلا نمی‌دونست خاورمیانه کجاست حتما می‌رفتم پرچم قرمز می‌چرخوندم توی محله‌مون. مگه بنده خدا چی کم گذاشته بود. یکم شفته‌مغز بود، کیس جدید پیش میومد هیچ ایده‌ای نداشت چیکار کنه ولی مشاوراش که می‌گفتن فلان کار رو بکن یکم می‌فهمید. مثلا یه بار اومد گفت کرونا چیز مهمی نیست اما فرداش اومد گفت اشتباه شده باس ببخشین، مهمه. ۲۴ ساعت طول کشید مشاوراش حالیش کنن اینطوری که میگی نیست. همین فرایند برای هم‌پای ایرانیش حدود ۴۲ روز طول کشید. هرچی حرف زده بود موقع انتخابات، چه خوب چه بد، وقتی قول داده بود پاش وایستاد. دیگه چی می‌خوایم از یه پرزیدنتِ دل‌ها مگه؟ ولی پرزیدنت ما نبود. اینجا توی خاور میانه، دست تقدیر اینطوری صلاح دیده که قیمت لپتاپی که برای کارم لازم دارم با هر ایالتی که رنگ عوض می‌کنه ۵٪ بالا پایین شه. قرمز شه بره بالا، آبی شه بیاد پایین. پروسه فرار کردن تحصیلی که چند ماهه بود با تحریم‌های پرزیدنت قرمزمون بشه ۲ سال و گریو ما لیترالی کچل بشه توی اون مدتی که هرروز چک می‌کرد ادمیشن گرفته یا نه، ویزاش تائید شده یا نه و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه. چرا سما باید از اون روزی که توی فروردین ۹۸ ادمیشن گرفت، دیروز سوار هواپیما میشد تا بلاخره بتونه دربره؟ رفیقم میگه اگه قرمز میشد فلانیا می‌رفتن و همه چیز گل و بلبل میشد. راست هم می‌گه‌ها. اما تا گل و بلبل بشه، روی قبر ما گل سبز شده بود. حتما باید همین بابا گل و بلبل کنه همه چیزو؟ نمی‌خوام ببینم همه اطرافیانم نگرانن.

توئیت مناسبتیِ تائید شدن ویزای گریو در تیر ۹۷

راستش ما انتظارات زیادی هم از مملکت نداشتیم. نمی‌خواستیم بهترین فلان و بهمان آسیا یا خاورمیانه باشیم. نمی‌خواستیم حتی مردم کشورهای دیگه راحت بتونن توی نقشه پیدامون کنن یا به خوبی ازمون یاد کنن. فقط می‌خواستیم معمولی باشیم. نه چارخونه، نه راه راه، ساده‌ی ساده. یه نقی معمولی همیشگی. وضعیت استیبل باشه، بغرنج نباشه. طوفان نباشه، نسیم باشه. حالا اصلا ارزش پول ملی برابر با پِهِن بود به جهنم، ولی حداقل همین پهنی که امروز هست فردا هم باشه. یا اصلا نه، با همین سرعتی که امروز پِهِن میشه فردا هم با همون سرعت پهن‌تر، نه اینکه امروز اینقدر، فردا اینقدرتر و پس‌فردا اینقدرترتر. ما اگه اصلا چی می‌خواستیم؟ همین که ببینیم پدر نگران اندوخته‌اش نیست، برامون کافیه. دوست ندارم ببینم مادرم قیمت دلار رو همیشه توی یکی از تب‌های کرومش باز داره. دوست ندارم به جای اینکه به سرگرمی‌های بازنشستگی فکر کنن، درگیر این باشن که چطور ارزش پولشونو حفظ کنن و یه منبع درآمد جدید ایجاد کنن. همه‌ی این کارها رو به این خاطر می‌کنن که نگران آینده‌ی من و داداشمن. چرا نگرانن؟ چون می‌دونن شرایط کشور اجازه‌ی اشتباه بهت نمیده. آره پسرم خوب کردی تا اینجا اومدی، تا الان هم روی پای خودت بودی، اما سُر بخوری معلوم نیست تا کجا بری! تا وقتی تصمیم درست رو بگیری همه چیز خوبه. رشد و پیشرفت و درآمد هم به قدر مکفی یا حتی بالاتر. اما اگه اشتباه کنی باهات گرون حساب می‌کنه! شاید حتی نتونی دیگه کمر راست کنی. اگه دی ۹۶ دنبال نمی‌کردی اخبار رو و پولات توی فلان موسسه‌ی مالی اعتباری بود، یهو به خودت میومدی می‌دیدی که نه تنها ارزش پولی که داشتی نصف شده، بلکه حتی همون نصف شده رو هم نمی‌تونی نقد کنی و بعضیا خوردنش و رفتن، یه آب‌شنگولی هم روش. ما فقط فرصت اشتباه می‌خواستیم، چیزی که اینجا خیلی گرون بود و بیشتر از دلار هم قیمتاش بالا می‌رفت. من خوش‌شانس بودم که این مسیر رو اومدم، خیلی خوش‌شانس. اما اگه با شعبانعلی آشنا نشده بودم چی؟ اگه آگهی کارگاه Ideation رو نمی‌دیدم و وحید شیرازی رو نمی‌شناختم چی؟ اگه اولین مدیرم محمدرضا خلج نبود چی؟ واقعا چه بلایی سرم میومد توی این وضعیت؟ اصلا من به جهنم، بقیه که اینقدر خوش‌شانس نیستن، همه که نمی‌تونن خوش‌شانس باشن. خوش شانس یا خیلی خفن نباشی اشتباه می‌کنی. وقتی اشتباه بکنی اینجا اصلا باهات مهربون نیست. نمیگم رفاه برای همه و اینجور حرفا، نه! فقط اینو میخوام که اگه یه جایی شکست خوردم و خواستم از صفر شروع کنم، بدونم اگه برم توی رستوران ظرف بشورم هم می‌تونم امورات اولیه‌امو بگذرونم. اما الان نمیشه، حتی متوسط هم کفاف نمیده. اگه از ۲ دهک بالای درآمدی نباشی تراز مالیت مثبت نمیشه. ورشکسته‌ای، باید بازم شانس بیاری یکی باشه که دستتو بگیره. اینا رو برای خودم نمی‌خوام چون خوش‌شانس بودم که کارم به اینجا نکشیده، برای اون راننده اسنپی که باید منو به محل کار برسونه و موهاش سفید شده و دستاش می‌لرزه می‌خوام که باید زور بزنه اون تراز مالی کوفتی رو مثبت کنه. برای پیک موتوری‌ای که با عجله سفارشمو تحویل میده و قبل اینکه من بسته رو بگیرم روشو برگردونده تا بسته‌ی بعدی رو برسونه می‌خوام. برای اون پیرزنی که توی اشرفی اصفهانی وسایل قدیمی توی خونه‌اش رو داره دست‌فروشی می‌کنه می‌خوام. برای پیرمردی که همراهشه و سوی چشماشو از دست داده می‌خوام.

جادی یه استعاره قشنگی استفاده می‌کرد؛ می‌گفت زندگی اینجا، مثل بازی کردن روی تنظیمات Hard بازی‌هاست. بقیه‌ی دنیا خیلی راحتتر به چیزهایی که می‌خوان می‌رسن اما ما اینجا باید خیلی قوی باشیم تا به همون‌ها برسیم. رسیدن غیرممکن نیست، اما اگه لحظه‌ای غفلت کردی باید بری از اول شروع کنی، تازه اگه جون اضافه‌ای داشته باشی 🙂

۳ دیدگاه دربارهٔ «فرصت اشتباه»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *